بی توسرگردانم در مداری گمنام میگریزم از خود عاشقی نا آرام....
چرا حالت پریشونه؟ چرا مایوس و دلسردی؟ خداحافظ نگو وقتی هنوزم میشه برگردی...
آن چشم ها هنوز رهایم نمیکنند فکری به حال دغدغه هایم نمیکنند آن چشم های آبیه دریاییت هنوز از ساحل سکوت رهایم نمیکنند من دفتری پر از غزلم ازترانه ام لب هایت عاشقانه هجایم نمیکنند...
آواز گل های غزل سازت چرا از هنهنای کوچه صدایم نمیکنند من زخمی هزار زبان تغزلم آن دست های گرم دوایم نمیکند...
آن خاطرات گم شده در ذهن بادها یک لحظه بی تو از تو جدایم نمیکنند آن چشم ها که عامل ویرانیه منند یک قطره گریه نیز برایم نمیکنند...